باور کن

 

دوست داشتم همیشه در  کنارم باشی واحساس مرا با تمام وجود درک کنی وبدانی که هنوز یک قلب وجود داره و برای تو می تپه .

دوست داشتم تا ابددستم را بگیری و گرمی دستانم را حس کنی وباور کنی خونی که در رگهای من جاریست فقط وفقط به عشق تو ست.

اما حیف همه ی اینها رویا بود وخیلی زود در کاخ امیدم ، در هم شکستم .

این شکستن رادیدی ورفتی !

باور کن هنوز در گوشه ی این کلبه ی دل یک نور کوچک سوسو می زند وتورا می جوید وخواهان آن است که باز تو بیایی و در آنجا متزل کنی .

          باور کن ، باور کن


[ دوشنبه 85/6/13 ] [ 8:34 صبح ] [ رضا ] [ نظرات () ]