سکوت تو
در آخرین سکوتت آن حس غریب دوست داشتن رادیدم ، آره عشق و محبت حس غریبی است .
با تو از درد تنهایی می سرودم ، منتظر شنیدن جمله ای از زبان تو بودم تا دردم را تسکین بخشد ، می گفتم ومی گفتم وتوهمچنان محو شنیدن بودی ، فقط لبخند مهربانت در چهره نمایان بود ولی هنوز سکوتت آزارم می داد .
ناگهان چشمان زیبایت را دیدم که ساحل آن در جزر ومد اشکانت گم شد ! آه مگر درد وغم من آنقدر سنگین بود که روح لطیف تورا طوفانی کرد ؟!
آری ، این همان حس غریب دوست داشتن است ، تازه پی برده بودم در پشت آن سکوت تلخ وسنگین ، اشک چشمانت باید بگوید :
دوستت دارم
[ دوشنبه 85/6/13 ] [ 8:15 صبح ] [ رضا ]
[ نظرات () ]