دوست دارم بنگارم

 

 

 

دو وبلاگ دیگر هم دارم ولی نمی دانم این چه حسی است که می خواهم از درد غریبی و تنهایی در این وبلاگ بنگارم ؟!

آخه همه درد دل دارن تنها من که ندارم ، تو این زمونه مگر آدم بی غم هم می شه؟ هر کی می گه آره به خدا دروغ می گه !

 ولی من دوست دارم بنویسم از تمام غصه ها از گذشته ی دردناکم ، نه شاعرم نه نویسنده ،اگه دوست نداری نخون شاید به نظرت چرندیاته آره ! ولی می گم که هر وقت تو این وبلاگ می یام دلم کلی می گیره .

یه درد تازه : درد بی پدری کم نبود که تو هم ..... آره راست می گی آخه بابام تنها بود احتیاج به تو داشت ، مهدیه خواب دیده بود بابام با یه کت وشلوار نو شاد وخندان قدم می زد ومنتظر بود ، می دونست از تنهایی در می یاد ، داشتم تو غم دوری تو می سوختم یادم اومد بابام خیلی خوشحاله تو پیش اونی یه ذره آروم گرفتم ! عمو جان روحت شاد.

دلم خیلی گرفته می خوام بنویسم هر چقدر هم چرند باشه .

با تشکر از همه ی شما خوانندگان عزیز .    


[ پنج شنبه 85/6/9 ] [ 11:27 صبح ] [ رضا ] [ نظرات () ]