از غم آموز
گفتم چشمم گفت:
به راهش می دار
گفتم جگرم، گفت:
پر آهش می دار
گفتم که دلم، گفت:
چه داری در دل؟
گفتم غم تو، گفت:
نگاهش می دار
به راهش می دار
گفتم جگرم، گفت:
پر آهش می دار
گفتم که دلم، گفت:
چه داری در دل؟
گفتم غم تو، گفت:
نگاهش می دار
دوست دارم با ترنم باران چشمانم و شیوایی نیایش های شبانه ام ترانه ای بسازم که عشق و امید به زندگانی را بار دیگر در وجودم زنده کند و شعاعی از آفتاب نگاهت را بر قلب تاریک و اندوهبار من بتاباند و غرور و غفلت را از جانم بستاند
[ دوشنبه 85/8/8 ] [ 12:52 عصر ] [ رضا ]
[ نظرات () ]