سفارش تبلیغ
صبا ویژن
چشم به راه

 

 

یادم آید روزی به کنارم آمدی گفتی از عشق برایم بگو ! گفتم عشق یعنی طلوع بی غروب ، عشق یعنی آغاز بی پایان ،......

گفتم وگفتم تا رسیدم به این جمله : عشق یعنی تو .

خندیدی و رفتی ، از پس همان خنده فهمیدم که .....

یادم آید از آن روز 7 سال پیاپی گذشت من بودم و تو .در کلبه ی دلم جای کردی ! اما ای کاش آن شب بارانی وتلخ من می مردم .

خبر آوردند تو را از کنج این کلبه ی ویرانه ی دل دزدیدند ، آه چه شبی بود آسمان هم با دل من همناله شدو بگریست !

یادم آید از آن پس عشق را برای کسی معنی نکردم ، شاید دیگر هم معنی نکنم !

اما بدان پس از 9 سال و 6 ماه و 12 روز هنوز چشم به راهت هستم تا بیایی آن معنی عشقی را که تو به من آموختی برایت باز گویم .  

چشم به راهت هستم . 


[ چهارشنبه 85/6/8 ] [ 7:53 عصر ] [ رضا ] [ نظرات () ]